آیا تا به حال پیش آمده کسی رو به خاطر نداشتن علم به موضوعی پیش پا افتاده یا صحیح انجام ندادن کاری سرزنش کنید؟ آیا تا به حال شده کسی را جاهل خطاب کنید؟
واقعیّت این است که انسانها همانطور که حقّ خوردن، خوابیدن، خندیدن و گریه کردن دارند، دارای حقّ جاهلیّت هم هستند! این به این معناست که هر یک از ما حقّ داریم در مورد موضوعاتی اطّلاعات و مهارت نداشته باشیم. همانطور که همه ما در بدو زادروز بدون دانش و مهارت به این دنیا میآییم و به واسطه محیط، دانش و مهارت کسب میکنیم که به مرور از جاهلیّت ما کم و کمتر میشود ولی هیچگاه جاهلیّت بشر به صفر نمیرسد. از آنجا که محیط برای همه یکسان نیست ما با دانش و مهارتهای مختلفی رشد میکنیم. مثلاً مهارت صید ماهی برای شخصی که کنار دریا زندگی میکند همانقدر بدیهی و ساده مینماید که تراشیدن سنگ برای سنگتراش که سالهاست عمر خود را برای این کار صرف کرده. یا درک مفهوم فیزیک کوانتوم برای یک فیزیکدان همانقدر بدیهی مینماید که گل کردن یک توپ فوتبال توسط یک بازیکن مطرح فوتبال. در این مقایسه ممکن است پای فیزیکدان تا به حال به توپ نخورده باشد و فوتبالیست یک مسئله ساده فیزیک هم نتواند درک کند ولی هر دو، اشخاص مهّم و تأثیرگذار در مهارت خود هستند.
به سادگی می توان دریافت که همه ما نه تنها در تمام تخصصها بهترین نیستم شاید کوچکترین تجربه و دانشی هم در مورد برخی علوم نداشته باشیم. شاید با خود بگویید دانستن بعضی از دانشها و حرفهها، عامیانه و پیش پا افتاده هستند و بعید است کسی از آنها بیاطلاع باشد. باید بدانید آن دانش یا مهارت در محیط شما بدیهی می نمایند، به عنوان مثال آلبرت انیشتین دانشمند بزرگ قرن نوزدهم که تأثیر بزرگی در پیشرفت بشریت و علوم در دنیا برجا گذاشت حتّی یک بار هم به بانک مراجعه نکرد او روابط زناشویی بسیار ضعیفی داشت در حدّی که از همسر خود جدا شد، او در زمینه قوانین بانکی و روابط همسرداری دانش و مهارت نداشت و با همین وضع هم از دنیا رفت.
زین پس اگر شخصی را مشاهده کردید که نمیتواند در بانک چکی را پشتنویسی کند یا در رانندگی دست و پا چلفتی است به او این حقّ را بدهید که ناآگاه باشد شاید او بهترین شیرینی پز یا بزرگترین فیلسوف قرن است که تا به حال مجبور نبوده رانندگی کند همانطور که شما یک روز به هیچیک از دانش و حرفههایی که امروز آگاهی دارید، آگاهی نداشتید.
در این قسمت میخواهیم به شواهدی بپردازیم که نشان میدهد انسان به کره زمین تعلّق ندارد و یک موجود فرازمینی است! ما درخواهیم یافت که جستجوی انسان به دنبال موجودات فرازمینی کمی عجیب است، چرا که موجودات مورد نظر خود ما هستیم.
این دنیا هر فرصتی که برایش پیش آمده تلاش کرده ما را به کشتن بدهد. سونامی، توفان، گردباد، برخورد سیارکها، رعد برق و ... همچنین در ۸۰ درصد کره زمین اگر شما را برهنه رها کنند ده دقیقه بعد شما شکار خواهید شد. زمین برای زندگی مناسب نیست، به بقایای موجودات و فسیلها نگاه کنید، ۹۹ درصد گونههایی که قبلاً وجود داشتند دیگر وجود نداردند، این گواه سیارهای که عاشق حیات است، نیست.
از طرفی دیگر با کمی دقیق نگاه کردن به شرایط زندگی انسان و بقیه موجودات در میابیم که شرایط زندگی در کره زمین سختیها و دشواریهایی که برای ما دارد را برای دیگر موجودات ندارد. در واقع سیستم فیزیکی و روانی انسان با اکوسیستم کره زمین سازگاری چندانی ندارد. به نظر میرسد انسان به اکوسیستمی به این اندازه خشن و پر دغدغه تعلّق ندارد. میزان آسیبپذیری ما به لحاظ فیزیکی و روانی بینظیر است. چون هیچ پوشش محافظتی در برابر مولفههای آسیب زا در این کره خاکی نداریم. ما نه دندانهای تیز و بُرنده داریم، نه دستهای توانمند، نه پنجههای قوی و نه پایی برای سریع دویدن برای شکارکردن یا فرار.
بیایید مقایسهای بین انسان و دیگر موجودات انجام دهیم.
مثلاً هیچیک از موجوداتی که بر روی سطح زمین زندگی میکنند نیازی به کفش ندارند و پاهای آنها به گونهای طراحی شده که میتوانند روی سنگهای زبر و تیز، خار، اجسام برنده مانند شیشه و هر چیز خشن و نُک تیز قدم بگذارند این در حالی است کف پای آدمی برای سطوحی صاف، بدون فراز و نشیب، بدون خار و هر چیز برندهای طراحی شده. انسانهای اولیه نیز چوب درختان را به عنوان کفی کفش برش میدادند به وسیله شاخههای گیاهان برای آن بند میساختند و دور پای خود میپیچیدند، به این روش کفی چوبی در زیر پا ثابت میماند. در نقاشیهای بدست آمده در دیوار غارها که قدمتی در حدود ۱۲ هزار سال دارند این موضوع به وضوح قابل رؤیت است. اگر نظریه تکامل داروین را صحیح بدانیم انسان هیچگاه نباید به کفشهای اولیه روی میآورد چرا که کف پا می بایست مانند دیگر موجودات به شرایط و محیط سازگار میشد. و اگر نیز فرض کنیم انسان از همان ابتدا باید کفش به پا میکرد، بر اساس نظریه داروین امروزه ما نباید کفشهای راحتتر و پیشرفته تری اختراع میکردیم چرا که طراحی پای ما به مرور زمان می بایست خود را به این اکوسیستم بیشتر وفق میداد. برآیند گیری: با توجّه به شواهد موجود سرزمینی که ما در آن زیست میکردیم یا باید زیست کنیم سرزمینی بدون سطح تیز و بُرنده، لطیف، نرم و خوشایند میبایست باشد.
اسکلت بدنی انسان فقط تحمل ضربه های ضعیف را دارد. بارها دیده اید که فردی در حال دویدن به زمین میخورد در نتیجه آن سر، کتف، دست، لگن و یا پای فرد میشکند. آنقدر اسکلت بدن انسان ضعیف است که حتی تحمل وزن خود را ندارد، چه برسد به اینکه از ارتفاعی 2 یا 3 متری یا حتی 1 متری سقوط کند. در این حالت اگر شانس بیاورد بدنی شکسته و یا زخمی خواهد داشت و اگر شانس نیاورد ضربه مغزی شده و خواهد مرد. این نوع برخورد طبیعت حاکم با انسان با به دور از تعلق انسان به این اکوسیستم مینماید. همین رویداد ها را برای سگ، گربه، موش، مار و ... متصور شوید، در خواهید یافت این موجودات کاملا با شرایط حاکم سازگار هستند و نه تنها هیچ مشکلی ندارند بلکه طوری رفتار میکنند که گویی جزوی از همین اکوسیستم هستند.
میتوان اینطور نتیجه گیری کرد که با توجه به شواهد موجود سرزمینی که ما در آن زیست می کردیم یا باید زیست کنیم سرزمینی بدون قله و دره، بدون پستی و بلندی های زیاد و خشن و احتمالا دارای جاذبه ای کمتر از زمین فعلی میباشد که ما با یک زمین خوردن ساده متحمل آسیب های جدّی نشویم.
مشکلات روانی نیز از عواملی است که انسان در این سرزمین با آن روبهرو شده است. اگر کمی دقّت کنید خیلی از ذهن مشغولیهایی که منجر به اختلالات حواس و بدخلقی میشوند از شرایط این اکوسیستم نشأت میگیرد. مثلاً مادر و پدری که همواره نگران رفت آمد فرزندشان هستند. نجواهای درونی که میگوید نکند زمین بخورد، گرسنگی بکشد، سرما بخورد، راه خانه را گم کند و .... ریشه ذهن مشغولیتها را که بررسی کنید میبینید منشأ بیشتر آنها از عدم سازگاری ما با این اکوسیستم است.
یکی از دغدغههای روانی انسان بدست آوردن غذا سالم و گرسنه نماندن است. این دغدغه ریشه در این موضوع دارد که انسان هر غذایی را هر موقع نمیتواند بخورد. انسان همواره به مواد غذایی تازه نیاز داشته است. شما نمیتوانید گوشت یا استخوان یک روز مانده زیر آفتاب را بخورید چرا که لحظاتی بعد نشانهها مسمومیت در شما بروز خواهد کرد که اگر به موقع درمان نشوید مرگ شما حتمی خواهد بود. امّا یک گربه به نظر نمیرسد دغدغه پیدا کردن غذای تازه و سالم را داشته باشد. گربه دست رَد به آن گوشت نمیزند. شما نمیتوانید میوههایی که ۲ هفته پیش خودشان از درخت جدا شدهاند و به زمین افتادهاند را بخورید و همچنین سبزیهای پلاسیده شده را، ولی یک مرغ دست رَد به آنها نمیزند. همانطور که میبینید مصرف غذا از زمان تولید تا مصرف برای انسان بازه زمانی کوتاهی دارد. با توجّه به این موضوعات به نظر نمیرسد حیوانات خیلی دغدغه پیدا کردن غذا و گرسنه ماندن را داشته باشند در صورتی که این دغدغه برای انسان باعث ایجاد مشغولیتهای روانی میشود. همین دغدغههای روانی عامل کم حواسی و بدخلقی انسان خواهد شد.
بیشک شباهتهایی مانند نیاز به تنفّس، نیاز به نوشیدن آب و غذا در بین ما و بقیه موجودات زمین یقیناً از مولفههای مشترک است. مولفههایی که در سرزمین قبلی ما به راحتی و به وفور پیدا می شده است. همان طور که برای یک گربه زندگی در این کره خاکی به آسانی میگذرد.
بشر از لحظه زادروز به دنبال دلیل آفرینش و دلیل زنده بودنش است، یکی از موضوعاتی که همیشه ذهن بشر را مشغول خود کرده تعریفی از ارزشها بوده است. همیشه این سؤال مطرح است چه چیزهایی در دنیا ارزش محسوب میشوند، انجام کدام کارها با ارزش است؟ کدام رفتارها ارزشمند هستند؟ به دست آوردن چه چیزی ارزشمند است؟ به دنبال چه چیزی در زندگی باید رفت؟
در دنیای امروزی انسان با ۲ نوع ارزش مواجه است.
همانطور که میدانید انسان جزو بخشی از طبیعت است و در چارچوب طبیعت زیست میکند، تمام قوانین حاکم بر زندگی انسان از طبیعت نشأت میگیرد از این رو طبیعت پدر و آموزگار تمام موجودات این کره خاکی است.
ارزشهای واقعی ارزشهایی هستند که مستقیماً در طبیعت اثر مثبت میگذارند، چهار عنصر تولید، تعمیر، تسهیل و رشد ارزشهای طبیعت هستند، مانند کاشتن درخت، آب دادن به گلها، آموزش دادن، ساختن، بهوجود آوردن، آفریدن و هر آنچه که خلق چیز جدیدی را دربر دارد و همسو با ارزشهای طبیعت است. هر گاه غذا میپزید چیزی را بهوجود می آورید که قبلاً نبوده و آن محصول ضامن ادامه حیات و بقاء موجود زنده است. هرگاه درختی را میکارید یا آب میدهید اثری مثبت در طبیعت به جا میگذارید. هرگاه به شخصی آموزش میدهید شمابانی رویش یک اندیشه جدید در ذهن او هستید و این اندیشه جدید، انسانی با بینش جدید میسازد، از این رو آموزش ایجاد ارزش میکند در اینجا باید به معلّمان بگویم مواظب آموزش هایتان باشید سرنوشت جهان در گرو همان انسان هایست که تحت تأثیر آموزش شما هستند. شما در حال ساخت اندیشه و بینش در انسانها هستید.
ارزشهایی هستند که به طور مستقیم در طبیعت تأثیر مثبت ندارند. این ارزشها در ذهن بشر بهوجود میآیند و ساخته و پرداخته تخیّل و رویا هستند. این ارزشها فقط در پندار ما ارزشمند هستند و نه در طبیعت، چنان که ممکن است طبیعت کوچکترین ارزشی برای آنها قائل نباشد. پول یکی از ارزشهای انتزاعی است چرا که پول از نظر طبیعت بخشی از تنه درخت که به صورت کاغذ در آمده و روی آن با نقش ونگار تزیین شده میباشد. یقیناً شما با دادن یک اسکناس به خرگوش انتظار ندارید که هویج خود را به شما بدهد؟ چون در ذهن او این تکّه کاغذ ارزشمند نیست. همین پندار در مورد کودک انسان یا بومیان سرخپوستی که هنوز در جنگل زندگی میکنند نیز صادق است. کودکی که ارزش انتزاعی اسکناس توسط سیستم آموزشی در ذهن او آموزش داده نشده رفتار مشابه خرگوش را خواهد داشت و تکّه بیسکوییت خود را با چک ۱ میلیاردی هم عوض نمیکند. ولی هم من و شما هم آن کودک و هم بومیان جنگلهای دورافتاده بدون هیچ آموزشی همگی هویج را با ارزش میدانیم.
ارزشهای انتزاعی چرا بهوجود آمدهاند و چه استفادهای دارند؟
گندم، جو، نان و ... همه جزو ارزشهای طبیعت هستند چرا که تضمین کننده حیات جاندارانند. در زمانی نه چندان دور اینان با هم معاوضه میشدند. گاهی شما برای جایگزین گندم خود با جو می بایست مسافرت زیادی را طی میکردید و گندم خود را به دوردستها حمل میکردید که کار دشواری می نمود یا گاهی جو فروش به گندم نیازی نداشت. از این رو پول نقش واسط را بین کالاهای با ارزش بازی کرد. کسب ثروت مفید است به شرطی که مجدّد به چیز با ارزش تبدیل شود. مثلاً کسب پول در راستای خرید و کاشتن درخت و تولید میوه ارزش انتزاعی پول را به ارزش واقعی تبدیل میکند. چرا که پول باعث تولید و بهوجود آمدن میوه میشود. در زندگی امروزی داشتن گوشی همراه ۱۰۰۰ دلاری به جای گوشی ۱۰۰ دلاری بد نیست به شرطی که ارزشی ۱۰ برابری در جهان به واسطه آن گوشی هم ایجاد شود. شاید بگویید اتومبیل یک میلیون دلاری راحتی بیشتری دارد سؤال این است آیا شما به واسطه راحتی بیشتری که بدست آوردهاید به همان نسبت باعث خلق ارزش بیشتری در جهان شدهاید؟ اگر جواب مثبت است شما لیاقت داشتن اتومبیل یک میلیون دلاری را دارید و اگر جواب منفی بود شما در جهل ذهنی بزرگی به دام افتادهاید.
بهتر است هر بار رفتاری از ما میخواهد سر بزند، قصد زدن حرفی را داریم یا عملی را میخواهیم انجام دهیم از خود بپرسیم آیا با این رفتار، حرف یا عمل در طبیعت اثر مثبت میگذاریم؟ و آیا ارزشی می آفرینیم؟
اگر از شما اسم، شغل، جنسیت، سِن و … گرفته شود چه چیزی از شما میماند؟ در غیاب آنها خود را چگونه معرفی خواهید کرد؟ سؤال: اگر نام شما چیز دیگری بود شما انسان دیگری بودید؟ یقیناً پاسختان منفی است، چون شما هر نامی میداشتید باز همین انسانی میبودید که الان هستید. نام شما توصیف کننده و نمایانگر شما نیست. فرصت دیگری میدهم تا خودتان را معرفی کنید... آیا این بار از حرفه، تخصص و از شخصیتتان مایه میگذارید؟ مثلاً میگوید من یک مهندس یا پزشک هستم یا میگویید من شخص شوخطبع و مهربان هستم. آیا مهندس بودن یا پزشک بودن مُعرف خود شماست؟ آیا شوخطبع یا مهربان بود باعث میشود آنچه درون خود دارید شناخته شود؟ آیا چیزی در بین همه مهندسها، پزشکها و افراد شوخطبع و مهربان مشترک است که شما بواسطه آن شناخته میشوید؟ فرصت دیگری دارید خودتان را معرفی کنید... این بار از داراییهایتان و سمتتان شروع میکنید؟ مثلاً میگویید من مالک شرکت ایکس هستم، یا من یک ثروتمند کاخنشینم، یا من یک سیاستمدار عالی رتبه یا مدیر هستم. آیا میزان دارایی، ثروت یا سمتتان توصیف کننده حقیقت شماست؟ آیا پس از گفتن من مالک، ثروتمند و یا سیاستمدار هستم کسی به شناخت ذات حقیقت شما پی میبرد؟ اگر حتّی در معرفی خودتان از کلماتی مانند من انسانی ترسو، شجاع، هدفمند، بزرگ، کوچک، دانشمند، متفکر، موسیقیدان، نقّاش و حتّی بگویید من فرزند پدر و مادرم هستم یا والد کودکم هستم باز هم هیچیک از این عبارات توصیف کننده و بازگو کننده خود شما نخواهد بود. عبارات بالا فقط کلماتی هستند که شما آنها را عاریه میگیرید و با نسبت دادن آنها به خودتان سعی در توصیف نقش خود در این جهان دارید. این کلمات تنها نقشهای شما هستند نقشهایی که موقتی و فنا پذیرند. وقتی پیر و فرسوده شوید دیگر مهندس یا پزشک نخواهید بود، اگر ثروت و مقامتان را از دست بدهید یا بعد از اتّفاقی هولناک از شخصی شوخطبع به شخصی افسرده تبدیل شوید، اگر فرزند خود را از دست بدهید از آن پس شما فقط دیگر نقش والد را نخواهید داشت. ولی شما همیشه خودتان هستید و میمانید. پس هیچیک از عبارات بالا توصیف کننده شما نیستند. حقیقت این است که در این دنیا شما صاحب هیچچیز نیستید. شاید الان بگویید من صاحب بدن خود هستم! ولی چشم، گوش، دست و دیگر اعضا فقط ابزارهایی هستند که بواسطه آنها بتوانید با این دنیای مادی تعامل کنید. حتّی اگر دستهایتان را قطع کنند شما همان انسان قبلی هستید. حقیقت این است شما در کالبد انسان در این جهان در حال زیستن هستید. پس شما حتّی بدن خود هم نیستید، شما نه موج الکترومغناطیس، نه نور و نه ماده هستید، شما هیچکدام نیستید. تا اینجا پی میبریم که ما چیزی به غیر از آنکه پندار میکردیم هستید. هر آنچه که شما بواسطه آن خودتان را تعریف میکنید عبارات عاریهای هستند و پس از مدّتی باید آنها را پس دهید. حقیقتاً شما که هستید؟ حقیقت ذاتی شما از چیست؟