هر چند در گفتگوهای روزمره معمولاً به یک معنی استفاده میشوند، اما حقیقت (Truth) و واقعیّت (Fact) با هم متفاوت هستند.
واقعیّت چیزی است که واقع شده است ، به عبارت دیگر فقط بر اساس حواس ۵ گانه حس شده و قابل توضیح است. واقعیّت از هر منظری توضیحی متفاوت دارد. مثلاً وقتی از ۲ نفر میخواید صحنه تصادفی را شرح دهند هر یک از زاویه دید و احساسات خود میگویند که هر دو با هم متفاوت است. عبارات هر ۲ نفر صحیح ولی متفاوت است. در تعریف واقعیّت با تعاریف متفاوتی آشنا میشویم که هیچیک شکل کاملتر دیگری نیستند و نیز نیامدهاند تا دیگری را نقض کنند. بلکه با در کنار هم قرار دادن آنها، میتوانیم تصویری واقعگرایانهتر یا نزدیکتر به حقیقت به دست آوریم.
حقیقت، چیزی است که به هستی و اصل وجودی هر چیز اشاره میکند و از منظرهای متفاوت تعاریف متفاوتی ندارد. انسانها از درک حقیقت عاجز هستند چون درک محیط اطراف توسط عاملهای ۵ گانه احساس میشود و این سامانه احساسی بر اساس آنچه توانایی دارد درک میکند نه آنچه که هست چون معرفت بشری محدود است.
واقعیّت به امور محسوس و مادی تعلّق دارد که با حواس درک میشوند (مثلاً مباحث علوم طبیعی و تجربی) امّا حقیقت به امور غیرمادی مربوط میشود.
بر همین اساس «افلاتون» در نظریهی معروف تمثیل غار، جهان ماده را واقعیّت میداند و جهان مُثُل را حقیقت.
در مقایسه این دو موضوع باید دانست که واقعیتها متغیرند امّا حقایق ثابت و غیرقابل تغییرند و همچنین حقیقت امری بدیهی است امّا واقعیّت قابل تردید است.
برای تأمل بیشتر به شعری از «مولانا» در مورد حدود معرفت بشری تحت عنوان حکایت «فیل در تاریکی» میپردازیم.
فیل حقیقت موضوع است و آنچه هر کس از آن درک میکند واقیعتی است که برای هر کس واقع شده است.
فیلی در اتاقی تاریک قرار داشته و مردم شهر که فیل ندیده بودند به آن اتاق میرفتهاند و از آن بازدید میکردهاند. به علّت تاریکی اتاق، مردم مجبور بودهاند از حس لامسه استفاده کنند و هر کس از هر آنچه که حس میکرد صحبتی به میان می آورد. هر شخص توضیحاتی میدهد که هیچیک شکل کاملتری از دیگری نبوده و همچنین نیامده تا دیگری را نقض کند. بلکه با کنار هم قرار دادن آنها، میتوانیم تصویری واقع گرایانهتر از فیل به دست آوریم. اگر چه باید بپذیریم که حتّی ترکیب همهی آنها هم، ما را به شکل مطلق و کامل، فیل نخواهد رساند!
حقیقت آیینهای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست، هر کس تکهای از آن را برداشت. خود را در آن دید، گمان کرد حقیقت نزد اوست، حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود.
«مولانا» فیه مافیه
بر طبق افسانهای مشهور که در کتاب هفتم جمهور «افلاتون» بیان شده است، چند انسان در انتهای غاری در زنجیر بودند. آنها از طریق آتشی که در میانهی غار وجود داشت، میتوانستند سایههایی را از رویدادهایی که در بیرون غار رخ میداد، ببینند. آنها پندار میکردند که این سایهها همانا حقیقت هستند. یکی از آنها خود را آزاد میکند، غار را ترک میکند و نور خورشید و جهان پهناور را کشف میکند. در ابتدا، نور، که برای چشمان او غیرعادی است، او را حیرت زده و گیج میکند. امّا در نهایت، میتواند ببیند و هیجان زده به سوی همراهانش بازمی گردد تا آنچه را دیده است، برای آنها بازگو کند. امّا با برخورد سرد زندانیان مواجه میشود. آنان حرف وی را دروغ میپندارند.
همهی ما در اعماق چنین غاری هستیم و با نادانی و پیش فرضهای خود غل و زنجیر شدهایم. شهود سُست ما تنها سایهها را نشان میدهد و اگر سعی کنیم که بیشتر ببینیم، گیج میشویم: زیرا با چیزهای غیرعادی مواجه خواهیم شد. امّا با این حال همهی تلاش خود را خواهیم کرد. نتیجه این تلاش را معرفت مینامند.