پسر بچّه نه سالهای تصمیم گرفت جودو یاد بگیرد. پسر دست چپش را در یک حادثه از دست داده بود ولی جودو را خیلی دوست داشت به همین دلیل پدرش او را نزد استاد جودوی ژاپنی معروفی برد و از او خواست تا به پسرش تعلیم دهد.
استاد قبول کرد. سه ماه گذشت امّا پسر نمیدانست چرا استاد در این مدّت فقط یک فن را به او یاد میدهد. یک روز نزد استاد رفت و با ادای احترام به او گفت: «استاد، چرا به من فنون بیشتری یاد نمیدهید؟» استاد لبخندی زد و گفت: «همین یک حرکت برای تو کافی است».
پسر جوابش را نگرفت ولی باز به تمرینش ادامه داد. چند ماه بعد استاد پسر را به مسابقه برد. پسر در اوّلین مسابقه برنده شد. پدر و مادرش که از پیروزی بسیار شاد بودند، به شدّت تشویقش میکردند. پسر در دور دوّم و سوّم هم برنده شد تا به مرحله نهایی رسید. حریف او یک پسر قوی هیکل بود که همه را با یک ضربه شکست داده بود. پسر میترسید با او روبرو شود ولی استاد به او اطمینان داد که برنده خواهد شد.
مسابقه آغاز شد و حریف یک ضربه محکم به پسر زد. پسر به زمین افتاد. داور دستور قطع مسابقه را داد. ولی استاد مخالفت کرد و گفت: «نه، مسابقه باید ادامه یابد». پس از این دو حریف دوباره رو در روی هم قرار گرفتند و مبارزه آغاز شد، در یک لحظه حریف اشتباهی کرد و پسر با قدرت او را به زمین کوبید و برنده شد!
پس از مسابقه پسر نزد استاد رفت و با تعجّب پرسید: «استاد من چگونه حریف قدرتمندم را شکست دادم؟»
استاد با خونسردی گفت: «ضعف تو باعث پیروزیات شد! وقتی تو آن فن همیشگی را با قدرت روی حریف انجام دادی تنها راه مقابله با تو این بود که دست چپ تو را بگیرد در حالی که تو دست چپ نداشتی».