کاروانی مسافر به چنگ راهزنان افتاد. سارقان ابتدا تمام اموال، دارایی و پول مسافران را به سرقت بردند، سپس به دستور سردسته راهزنان قرار شد تکتک مسافران به دست بوسی رئیس بروند و طلب عفو کنند تا رئیس از کشتن آنها صرف نظر کند.
همه مسافران به سرعت برای دست بوسی رئیس رفتند تا جان خود را نجات دهند، امّا نفر آخر که پیرمردی عارف بود اطاعت نکرد.
در نتیجه رئیس دزدها با عصبانیت به سراغش رفت و لوله اسلحهاش را روی سر پیرمرد گذاشت و گفت: من کسی هستم که میتوانم با فشار دادن این ماشه دنیای تو را به جهنّم تبدیل کنم!
پیرمرد هم بلافاصله پاسخ داد: من نیز کسی هستم که اگر تو آن ماشه را فشار دهی، میتوانم آخرتت را به جهنّم تبدیل کنم! رئیس دزدها با شنیدن این حرف از فشار دادن ماشه منصرف شد و از همان لحظه مرید پیرمرد شد.