خدا کجاست و چرا دیده نمی‌شود؟

باید بدانیم که هر چیز با ضد خودش دیده می‌شود

یعنی اگر شب نباشد روز بودن معنا پیدا نمی‌کند و ما واژه‌ای به نام روز هیچ موقع استفاده نمی‌کنیم چرا که واژه روز در مقابل شب استفاده می‌شود.

مولانا میفرماید:

جمله ضد‌ها به ضد پیدا بود
چونکه حقّ را نیست ضد، پنهان بود

خداوند ضد ندارد از اینروست که قابل حس کردن نمی‌باشد. دلیل اینکه خداوند دیده نمیشود اینست که ما در درون خدا زندگی میکنیم مانند قلب که در درون ماست و از صاحب خود بی اطلاعست. آنچه در درون باشد درکی از بیرون نمی تواند داشته باشد. برای همین است که عارفان می‌گویند برای درک خداوند باید از خود بیرون بیای.

حکایتی از بایزید بسطامی نقل است که می‌گوید:

بایزید بسطامی، یک شب در خلوت خانه ی مکاشفات، کمند شوق را بر کنگره ی کبریای در انداخت و آتش عشق را در نهاد خود افروخت و زبان را از عجز و درماندگی بگشاد و گفت: بار خدایا، تا کی در آتش هجران تو سوزم؟ کی مرا شربت وصال دهی؟ به سرش ندا آمد که بایزید، هنوز توییِ تو همراه توست.اگر خواهی که به ما رَسی، خود را بر دَر بگذار و دَرای.


عارفی گوید سال‌ها از خود پرسیدم من که هستم؟

من آتشم؟ زمینم؟ شوقم؟ عشقم؟ چیستم؟...

تا امروز که دیدمش فهمیدم، «او به جز من ، و من بجز او نیستم!»